سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  |   خانه | پیام‌رسان |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

کلاغ زشت بدصدا

هر چیزی را در زیر آسمان زمانیست (یکشنبه 89/5/17 ساعت 9:33 صبح)

گاهی گمان نمی کنی و می شود
گاهی نمی شود که نمی شود

گاهی هزار دوره دعا بی استجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گدای گدایی و بخت نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود



  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: کلاغ

  • نظرات دیگران ( )

  • استاد و لیوان آب (یکشنبه 89/5/17 ساعت 9:22 صبح)

    استاد و لیوان آب

    استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:

    به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟

    شاگردان جواب دادند:

    50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم

    استاد گفت:

    من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟

    شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.

    استاد پرسید:

    خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟

    یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد.

    حق با توست... حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟

    شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.

    استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟

    شاگردان جواب دادند: نه

    پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟

    شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.

    استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.

    اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.

    اشکالی ندارد.. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.

    اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.

    فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است.. اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.

    به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!

    دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.

    زندگی همین است



  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: کلاغ

  • نظرات دیگران ( )

  • مرد کور (شنبه 88/10/12 ساعت 9:35 صبح)


    مرد کور

    مرد کور

    روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: ?من کور هستم لطفا کمک کنید.?

    روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:

    ? امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! ?

     



  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: کلاغ

  • نظرات دیگران ( )

  • حکایت (چهارشنبه 88/8/13 ساعت 11:20 صبح)


    مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می­افتد در آب می‌اندازد.

    -
    صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می­خواهد بدانم چه می­کنی؟

    -
    این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.

    -
    دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی­کند؟

    مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت:

    "
    برای این یکی اوضاع فرق کرد... !"



  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: کلاغ

  • نظرات دیگران ( )

  • معمای انیشتین (سه شنبه 88/8/5 ساعت 6:15 عصر)

    آیا شما در زمره دو درصد افراد باهوش در دنیا هستید؟ پس مساله زیر را حل کنید و دریابید در میانه افراده باهوش جهان قرار دارید یا خیر! هیچگونه کلک و حقه ای در این مساله وجود ندارد، و تنها منطق محض می تواند شما را به جواب برساند. (موفق باشید)

    1) در خیابانی، پنج خانه در پنج رنگ متفاوت وجود دارد.
    2در هر یک از این خانه ها یک نفر با ملیتی متفاوت از دیگران زندگی می کند.
    3این پنج صاحبخانه هر کدام نوشیدنی متفاوت می نوشند، سیگار متفاوت می کشند و حیوان خانگی متفاوت نگهداری می کنند.

    سئوال: کدامیک از آنها در خانه، ماهی نگه می دارد؟
    راهنمایی:
    1) مرد انگلیسی در خانه قرمز زندگی می کند.
    2) مرد سوئدی، یک سگ دارد.
    3) مرد دانمارکی چای می نوشد.
    4) خانه سبز رنگ در سمت چپ خانه سفید قرار دارد.
    5) صاحبخانه خانه سبز، قهوه می نوشد.
    6) شخصی که سیگار Pall Mall می کشد پرنده پرورش می دهد.
    7) صاحب خانه زرد، سیگار Dunhill می کشد.
    8) مردی که در خانه وسطی زندگی میکند، شیر می نوشد.
    9)مرد نروژی، در اولین خانه زندگی می کند.
    10) مردی که سیگار Blends می کشد در کنار مردی که گربه نگه می دارد زندگی می کند.
    11) مردی که اسب نگهداری می کند، کنار مردی که سیگار Dunhill می کشد زندگی می کند.
    12) مردی که سیگار Blue Master می کشد، آب میوه می نوشد
    13) مرد آلمانی سیگار Prince می کشد.
    14) مرد نروژی کنار خانه آبی زندگی می کند.
    15) مردی که سیگار Blends می کشد همسایه ای دارد که آب می نوشد.

    آلبرت انیشتین این معما را در قرن نوزدهم میلادی نوشت، به گفته وی 98% از مردم جهان نمی توانند این معما را حل کنند! شماچطور؟؟؟

     



  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: کلاغ

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    هر چیزی را در زیر آسمان زمانیست
    استاد و لیوان آب
    مرد کور
    حکایت
    معمای انیشتین
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 1
    کل بازدیدها: 12133 بازدید
  •   درباره من
  •   لوگوی وبلاگ من
  • کلاغ زشت بدصدا
  •   مطالب بایگانی شده
  •   اشتراک در خبرنامه
  •  
  •  لوگوی دوستان من


  •   آهنگ وبلاگ من