سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  |   خانه | پیام‌رسان |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

کلاغ زشت بدصدا

مرد کور (شنبه 88/10/12 ساعت 9:35 صبح)


مرد کور

مرد کور

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: ?من کور هستم لطفا کمک کنید.?

روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:

? امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! ?

 



  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: کلاغ

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    هر چیزی را در زیر آسمان زمانیست
    استاد و لیوان آب
    مرد کور
    حکایت
    معمای انیشتین
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 5
    کل بازدیدها: 12163 بازدید
  •   درباره من
  •   لوگوی وبلاگ من
  • کلاغ زشت بدصدا
  •   مطالب بایگانی شده
  •   اشتراک در خبرنامه
  •  
  •  لوگوی دوستان من


  •   آهنگ وبلاگ من